در کارش نظم، دقت و در گفتارش سخنان شیرین و سنجیده و در رفتارش نمونه مرام، معرفت، ادب و بزرگی بود

پایگاه خبری باور ما؛ محمد سعید مومنی_ استاد غلام را می گوییم، او مرد روزهای سخت و پر مشقت بود. بی امان و بدون وقفه و استراحت با کمترین دستمزد با وجدان کاری و با لبی خندان و با شوخ طبعیش در دل همگان جای گرفته بود. اقوام کُرد، لر و عرب، خوب او را می شناسند. در کارش نظم، دقت و در گفتارش سخنان شیرین و سنجیده و در رفتارش نمونه مرام، معرفت، ادب و بزرگی بود. اول صبح کارش را با نام خدای بزرگ و زودتر از همه بر بالای پله ها می‌رفت و با آن عادت همیشگیش برای انرژی دادن به کارگران و تسریع در کارش لفظ( برامی علی کرن ) را بر زبان جاری می کرد تا هم صاحب خانه خشنود گردد و هم توانایی مجموعه کارگران خود را بالا ببرد. او در دستان پینه بسته اش هیچ گاه ساعت را به مچ نبست شاید بر این باور بود تا از دقت، ظرافت و وجدان کاریش نکاهد. اصلا ملاک او برای نشستن و پایین آمدن از دیوارها، ستون ها، سقف ها، اتمام آنها بود. همیشه ی وقت غذای او سرد و باعث ناراحتی صاحب خانه می شد. هیچ چیز برایش شیرین و دل استاد را شاد نمی‌کرد جزء ساختن خانه ها برای آرامش و زیستن، مساجد برای عبادت، مدرسه برای تعلیم و تربیت، بهداری برای درمان و معالجه مردمان، جنگ که شروع شد باز هم استاد را به دیار جبهه ها فرا خواندند تا به یاری رزمندگان و دفاع از وطنش بشتابد و با مهارت و زبر دستیش با کمترین امکانات در کوتاه ترین زمان برای عبور نیروها و حمل تجهیزات و وسایل نقلیه دست اقدام به ساختن پل نماید. گوشه ای از معماری زیبا و در عین حال ساده، اما بسیار شگفت انگیز که روزانه بالغ بر هزاران تردد بر روی آن و دهانه های پل مسیر عبور سیلاب های خشن و وحشتناک، اما دستان او چنان سنگ های تراشیده شده را بر سر هم گذاشته بود که نه از سیلاب می ترسید و نه از کهنگی آن، همرزمانش بهتر می‌دانند که استاد قوت قلب نیروها و بسیجیان بود. درجه او معماری و اسلحه اش کَمچه و تِرازی بود که در حین کار در آن شرایط جنگی دستش به ریسمان و نگاهش به آسمان. جنگ که تمام شد بازسازی خرابه ها آغاز شد باز هم استاد کهنه کار و صبور را فرا خواندند گویا می‌دانستند که خداوند استاد را برای جهاد در راه خدا و راضی نگه داشتن خلق پدید آورده است. رزمندگان مکان های نظامی را برای ساختن به او می‌سپردند. بچه های زیر چادر برای فراگیری دروس انگشت اشاره را به سوی مدرسه ها نشانه می‌بردند و از یک سو مساجد ها تخریب شده نیاز به ساختن و بهداری نیاز مبرم و از سویی دیگر مردمان بی پناه نیاز به آشیانه.
استاد غلام دیگر نه وقت نفس کشیدن و نه وقت نشستن داشت او بسیار دل نرم، دلسوز و مظلوم بود. هیچ وقت فرصت مداوای چشمانش که در زیر آفتاب سوزان تابستان در هجوم تند بادهای پر از شن و ماسه شرهانی، برتش، دهلران، فرخ آباد و دشت عباس قرار گرفته بود، نداشت. شدت و حجم زیاد کار امان را از او بریده بود چون او نماد جان فشانی، غیرت و شجاعت بود با زور بازویش و با کمر خمیده اش و چشمان پر از غبارش امرار معاش خانواده را با نانی حلال، حلال تر از شیر مادر بدست می آورد و خدمات و زحمات زیادی را در جنگ بدون مزد در خدمت جهاد و سایر ارگان های کمک رسان صرف تا لقب جهاد گر فی سبیل الله را از خود بر جای بزاردو تنها سرمایه مادی او یک کَمچه، ملاغه و یک ریسمان و شاغول و حق و اجر و یاد او نزد خدا محفوظ باشد.
در این روزها هیچ کس نیاز به استاد غلام ندارد و احوال او را جویا نمی‌شوند چون دیگر نه پاهایش توان راه رفتن از پله ها را دارد و نه چشمانش دیدن حتی یک متر و بچه های مدرسه هم گویا بزرگ شده اند و استاد غلام آن معمار زحمتکش را فراموش و شاید رسم روزگار هم این چنین هست. عمو جان بغضم گرفت و جوهر قلمم رو به اتمام. دستان پر از مهر و محبتت را می‌بوسم چون هر کجا بزرگی باشد صفا و صمیمیت همچنان برقرار است. در پناه خدا سلامت و محفوظ باشید.